سبک زندگی اسلامی

زندگی به سبکی که احساس سبکی و رضایت در پی داشته باشد. زندگی برای دوست

سبک زندگی اسلامی

زندگی به سبکی که احساس سبکی و رضایت در پی داشته باشد. زندگی برای دوست

در این دنیا، یک بار بیشتر زندگی نخواهیم کرد و عجیب این که یک زندگی ابدی برایمان تدارک دیده اند بر مبنای همین چند صباح دنیا. اگر این عمر کوتاه 50-60 ساله را به بهترین وجه زندگی نکنیم، تا ابد حسرت خواهیم خورد.
در این وبلاگ، سبک زندگی ای را بررسی خواهیم کرد که ما را سبک کند و روحمان را به پرواز درآورد. سبک زندگی اسلامی؛ سبک زندگی مولایمان امیرالمومنین و اولاد طاهرینش؛ سبک زندگی فاطمی.
ilife یعنی islamic life style یعنی سبک زندگی اسلامی

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

پیش از اینها فکر میکردم خدا                خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها                    خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور                 بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او                      هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان                       نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش            سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب                          برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست               هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود                 از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین              خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود                          مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت              مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا            از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست               پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است          هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند               تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند         کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند                  در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود                 خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا                        ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود            مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه                  مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود             مثل تکلیف ریاضی سخت بود
*****
تا که یکشب دست در دست پدر             راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا                       خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست           گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند          گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد               با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین             خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست                   فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است                مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد                   سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد                   صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد                   با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با او صمیمی حرف زد                مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرف زد                   با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت                     می شود شعری خیال انگیز گفت….
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست              این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر                از رگ گردن به من نزدیک تر….
زنده یاد قیصر امین پور


افسوس که امروز مسجدهای ما زینت گرفته اند، اما رونق باخته اند. دیگر مثل سابق نیستند، نه امام جماعتها، صفای سابق را دارند و نه نمازگزاران وفای سابق. تنها هنگام اذان مسجد به مدت 30 دقیقه یا بیشتر باز می شود و نمازی خوانده می شود و دیگر هیچ. نه امام جماعت برنامه ای برای تبلیغ دین و جذب جوانان دارد و نه هیات امنا حوصله این کارها را. حال آنکه مسجد در این زمانه که انواع هجمه ها بر سر جوانان ما سرازیر است، باید بسیار فعالتر از گذشته باشد.



  • بی قرار

ماجرای زیر را از رادیو معارف شنیدم و با جستجویی در وب اینجا آن را یافتم.

بهلول بن عمرو کوفی از دانشمندان زیرک و زبر دست و نکته سنج عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام کاظم ـ علیه السّلام ـ بود، او برای این‌که قاضی هارون الرّشید نشود، خود را به دیوانگی زد، تا هارون از او منصرف شده و مقام قضاوت را به او واگذار ننماید، او اهل مناظره بود و با استدلال و لطائف بسیار ظریف، پوچی عقائد انحرافی مخالفان را آشکار می‌نمود، یکی از مناظرات او این بود که: او شنیده بود ابوحنیفه (رئیس مذهب حَنَفی اهل سنت) در درس خود گفته است: «جعفر بن محمّد (امام صادق ـ علیه السّلام ـ) سه مطلب را گفته، ولی من هیچ‌کدام از آن‌ها را قبول ندارم و آن‌ها را نمی‌پسندم، و آن سه مطلب این است:

۱ـ «شیطان به وسیله آتش، عذاب خواهد شد، و این درست نیست زیرا شیطان از آتش آفریده شده، و چیزی که از سنخ آتش است به وسیله آتش، اذّیت نمی‌شود.

۲ـ «خدا دیده نمی‌شود»، با این‌که هر چیز موجودی، به‌ناچار قابل دیدن است.

۳ـ «کارهائی که بندگان انجام می‌دهند خودشان با اختیار خود، آن‌ها را انجام می‌دهند»، با این‌که آیات و روایات برخلاف این قول است و کارهای بندگان را به خدا نسبت می‌دهند (ما در کارها مجبوریم نه مختار).

بهلول کلوخی از زمین برداشت و بر پیشانی ابوحنیفه زد، ابوحنیفه در مورد بهلول، نزد هارون شکایت کرد، هارون دستور داد بهلول را حاضر کردند و او را سرزنش نمود.

بهلول در آن مجلس، به ابوحنیفه گفت: «۱ـ درد جای کلوخ را که ادّعا می‌کنی به من نشان بده که بنگرم و اگر نشان ندهی پس در عقیده خود که می‌گوئی هر چیز موجودی، دیدنی است، خطا می‌کنی، ۲ـ تو می‌گوئی جنس موجب آزار جنس نخواهد شد، تو از خاک آفریده شده‌ای بنابراین نباید کلوخی که از خاک است، به تو آسیب رسانده باشد. ۳ـ وانگهی من گناه نکرده‌ام، چرا که به عقیده تو کارهائی که از بنده سر می‌زند، فاعل آن خدا است، بنابراین خدا تو را زده است نه من!!».

ابوحنیفه ساکت شد و در حالی که شرمنده شده بود، از مجلس برخاست و فهمید که ضربه بهلول به‌خاطر پاسخ به عقائد بی‌اساس او بوده است.[۱]

[۱] ـ مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۴۱۹ ـ بهجه الآمال، ج ۲، ص ۴۳۶، نشر بنیاد فرهنگی اسلامی.

  • بی قرار